دردونه مندردونه من، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هدیه آسمونی

انتظار برای شنیدن ضربان زندگیم

1393/1/15 17:54
نویسنده : الهه
192 بازدید
اشتراک گذاری

کوچول موچولوی من!  منو بابایی تصمیم گرفتیم تا وقتی واسه اولین بار تو نازی رو ندیدیم و صدای اون قلب نقطه ایت رو نشنیدیم به کسی دیگه خبر ندیم. روزها رو در انتظار گذشتن و تمام شدن 7 هفته از عمر قشنگت سپری کردیم و بالاخره روز موعود فرا رسیدلبخند

12 آذر با بابایی رفتیم مرکز سونوگرافی. آقای دکتر اولش هی اون دسته رو روی شکم من میچرخوند و چیزی نمیگفت! فک کنم قایم موشک بازیت گرفته بود با دکتراز خود راضی. بعد شروع کرد به گفتن مشخصات اندازه و سن و .... من تو رو شکل یه لوبیای کوچولوی سیاه میدیدم ! بابایی هم کنارم ایستاده بود.تا شنیدم  که دکتر گفت: " دارای ضربان قلب نرمال " یه نفس راحت کشیدم.اوه و خدا رو شکر کردم. ولی دکتر گفت الان صداش شنیده نمیشه ولی روی مانیتور تیکهایی رو که نشونه ضربان اون قلب کوچولوت بود نشون ما داد.قلب

لوبیای من! الان 9 میلیمتر هستی .یعنی هنوز 1سانت هم نشدی!نیشخند و 6 هفته 6 روزه که تو خونه دلم جا گرفتی.ماچ

اون شب بابایی یه جعبه شیرینی خرید و رفتیم خونه اون یکی مامان بزرگ.به 2 تا عمه جونات هم گفتیم بیان اونجا. شیرینی رو تعارف کردیم و من گفتم به مناسبت مامان بابا شدنمونه!!! همه خوشحالیشون اومد و بهمون تبریک گفتن.تشویق

حیف که همون روز مامان بابای خودم با مامان بزرگم رفتند تهران و نبودند.چون مهمترین کسی که منتظر مامان شدن منه مامان بزرگ خودمه که ایشاله وقتی برگرده بهش خبر میدم چون مططططمئنم بی نهایت خوشحال میشه

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)